رهپویان علی(ع)

رهپویان علی(ع)

رهپویان علی(ع)

رهپویان علی(ع)

امام علی(ع) از دیدگاه شخصیتهای غیر شیعی

قرآن ناطق
حفظ على (علیه السلام ) القرآن فوقف على اسراره و اختلط به لحمه و دمه و القارى یرى ذلک فى نهج البلاغه (179) ؛ على (علیه السلام ) قرآن را تماما حفظ کرد و بر اسرار و رموز آن واقف بود و قرآن با گوشت و خون او آمیخته بود و خواننده نهج البلاغه این حقیقت را به روشنى در مى یابد.
O محمد امین نواوى از علماى اهل تسنن
على (علیه السلام ) بى عیب و نقص
سلفى از عبدالله بن احمد بن حنبل نقل مى کند که از پدرم (احمد) درباره على و معاویه پرسیدم ؟ پدرم گفت : على دشمنان زیادى داشت . دشمنانش ‍ هر چه جست و جو کردند، بلکه عیبى براى او پیدا کنند، نتوانستند کم ترین عیبى در او ببینند. لذا مردى را که با او جنگید، (معاویه ) تعریف کردند و این حیله اى بود که به راه انداختند (180)
O احمد بن حنبل
على (علیه السلام ) مراد همه
چه بگویم درباره مردى که پادشاهان فرنگ و روم تصویر او را در عبادتگاه هاى خویش مى آویزند، در حالى که شمشیر حمایل کرده و آستین بالا زده است و پادشاهان ترک و دیلم تصویرش را بر شمشیرهاى خود مى کشند، همان گونه که بر شمشیر عضدالدوله دیلمى و پدرش رکن الدوله ، تصویر امام منقوش بود و نیز بر شمشیر آلب ارسلان و فرزندش ملک شاه چنین بود. گویى با این کار تفاءل به پیروزى مى زدند. (181) (182)
O ابن ابى الحدید معتزلى
معجزه پیامبر
على (علیه السلام ) از معجرات پیامبر صلى الله علیه و آله بود مانند معجزه عصا براى موسى و زنده کردن مردگان براى عیسى (علیه السلام ) (183)
O محمد بن اسحاق واقدى
على (علیه السلام ) شخصیتى چند بعدى
به فصاحت بنگر که چه سان سخنان خود را در اختیار على (علیه السلام ) نهاد و زمامش را به دست او سپرد! منزه خدایى که این مرد را چنین مزایاى پر بها و ویژگیهاى گرانمایه بخشید! نوجوانى از فرزندان عرب مکه با آن که آمیزشى با حکیمان نداشت ، در آشنائى به حکمت از افلاطون و ارسطو سر آمد، و گر چه معاشرتى با دانشمندان علم اخلاق ننمود از سقراط به مسائل اخلاقى آگاه تر شد، و هر چند در میان دلاوران نبالید - که مکیان تاجر بودند نه جنگجو - اما دلاورترین بشر روى زمین گردید! به خلف احمد گفتند: کدام دلیرترند، على یا عنبسه یا بسطام ؟ پاسخ داد: عنبسه و بسطام را با افراد بشر و آدمیان سنجند نه با آن کس که از حد بشریت فراتر است . گفتند: به هر حال چیزى بگو. گفت : خدا را سوگند، اگر على نهیبى به روى آنان زند هر دو قالب تهى کنند پیش از آن که به آنان بتازد! (184) ))
O ابن ابى الحدید معتزلى
اعتدال در شناخت على (علیه السلام )
على بن ابى طالب (علیه السلام )، گوینده را مایه گرفتارى و آزمایشى سخت است ، اگر در حق او سنگ تمام گذارد به افراط و غلو انجامد، و اگر از حقش ‍ بکاهد به زشتى و گناه در افتد، حد میانه هم چندان ظریف و تیز زبان و بلند ستیغ است که آگاهى از آن و صعود بر آن بسى دشوار آید مگر بر گوینده زیرک و هوشمند (185)
O نظام
شگفتى سخن على (علیه السلام )
من همیشه در شگفتم از دلاور مردى که در میدان جنگ چنان سخنرانى مى کند که گویى دل شیر دارد، و همو در همان جا به هنگام پند و اندرز چنان سخن مى گوید که راهب صفتانى را ماند که لب به گوشت نزده اند و خونى نریخته اند. گاه در صورت بسطام بن قیس (186) (دلیر مرد عرب ) و گاه در چهره سقراط و مسیح پسر مریم آن مرد الهى نمودار مى شود سوگند به مقدسات همه عالم ، من از پنجاه سال پیش تا به حال بیش از هزار مرتبه این خطبه (خطبه 216 که اولش این است : (( یا له مراما ما اءبعده !) را خوانده ام و هر بار که خواندم بیم و پند و ترسى در من ایجاد کرد که دلم را به لرزه آورد، و هر گاه در آن اندیشه کردم نقش مردگان خود از خانواده و خویشان و دوستان در خاطرم نشست و به خاطرم مى رسید که من همان کسى هستم که امام على (علیه السلام ) در صدد بیان حال اوست . (187)
... و اما فضائل حضرتش از بزرگى و جلالت و انتشار و اشتهار به حدى است که یاد کردن و تفصیل دادن آن زشت و خنک مى نماید، و همان گونه است که ابوالعیناء به عبیدالله بن خاقان وزیر متوکل و معتمد اظهار داشت : من هر گاه مى خواهم فضل شما را بر شمرم خود را چون کسى مى بینم که از روشنى روز و تابندگى ماه که بر هیچ بیننده اى پوشیده نیست گزارش ‍ مى دهد و باورم شد که هنگام سخن در خور عجز و ناتوانى شوم و آن را به پایان نتوانم برد، پس از ثناى تو منصرف شدم و به دعاى تو پرداختم ، و گزارش از تو را به آگاهى مردم از تو واگذاردم (188) .
O ابن ابى الحدید معتزلى
فداى خاک پاى على (علیه السلام )

انا و جمیع من فوق التراب فداء تراب نعل ابى تراب
(( جان من و همه مردم روى زمین فداى غبار کفش على باد (189) )) .
O صاحب بن عباد
ذکر على (علیه السلام ) عبادت است
سخن گفتن درباره امام على (علیه السلام ) از نظر قرب معنوى کمتر از ایستادن در محراب عبادت نیست (190)
O کابریل دانگیرى نویسنده مشهور فرانسوى
خشنودى على (علیه السلام )
على (علیه السلام ) از خود خشنود نمى بود، مگر وقتى که حق جامعه و مردم را ادا کرده باشد، یعنى نماز را براى مردم به پا داشته باشد، و با رفتار و گفتار مردم را تعلیم داده ، و شبانگاه شام فقیران را داده باشد و محتاجان را از سوال بى نیاز کرده باشد.
پس از این تکالیف ، شب هنگام با خداى خویش به خلوت مى پرداخت ، نماز مى خواند و بر سر پا عبادت مى کرد. پس از اندکى خواب ، سحرگاهان باز به سوى مسجد روانه مى شد و مردم را به نماز دعوت مى کرد.
على ، حتى براى یک لحظه هم در همه شبانه روز، خدا را فراموش نمى کرد. خدا را به یاد داشت ، چه در تنهایى و هنگامى که با خود بود و چه هنگامى که در دل توده جاى داشت و به تدبیر امور اجتماعى مى پرداخت . او بسیار بسیار مردم را وا مى داشت تا امور دینشان را از او بپرسند.
على (علیه السلام )، مردم را با سیره و رفتار خود موعظه مى کرد. آرى ، او هم امام مردم بود و هم معلم آنان (191) ...
سیاست الهى و سیاست شیطانى
فاصله میان على (علیه السلام ) و معاویه در سیره و سیاست بسیار و عمیق است ... على به خود اجازه نمى داد که از بیت المال به مردم جایزه دهد، بلکه به خود اجازه نمى داد که از بیت المال براى خود و خانواده اش چیزى بردارد جز به اندازه قوت لا یموت نه بیشتر. اما معاویه ... در این کار هیچ مانع و گناهى نمى دید، از این رو، آزمندان همه آروزهاى خود را در نزد او بر آورده مى دیدند و زاهدان نیز محبوب خود را نزد على (علیه السلام ) مى یافتند، و تو چه گویى درباره مردى که برادرش عقیل بن ابى طالب نزد او آمد تا چیزى بگیرد و او به فرزندش حسن فرمود: هر گاه سهم رسید آن را بردار و با عمویت به بازار برو و جامعه و کفشى نو براى او بخر و بیش از این نگفت . اما چه گویى درباره مردى که همین عقیل پس از آن که صله برادرش ‍ او را راضى نکرد نزد معاویه مى رود و او از بیت المال صد هزار به او عطا مى کند؟!... البته پس از آن که میان عقیل و معاویه سخنانى تند رد و بدل شد، عقیل جوایز را پس داد و دست خالى برگشت و دین فروشى نکرد (192)
O دکتر طه حسین مصرى
سیاست على (علیه السلام )
آنان که گفته اند: على با سیاست آشنا نبود مى خواهند على ، معاویه پسر ابى سفیان باشد، ولى على جز این نمى خواهد که پسر ابوطالب باشد (193) .
... این از گفته هاى معاویه است که : هر که را همفکر خود ندیدى بکش ، و هر که سر به زیر طاعت ما ندارد مالش را تاراج کن (194) .
O جرج جرداق مسیحى
علت گریز یاران
یاران على (علیه السلام ) به دو جهت او را ترک کردند: ترس از حساب یا نومیدى از عطا و همان وقت به معاویه پیوستند که نه از حسابش بیم داشتند و نه از عطایش نومید بودند: زیرا بیت المال مسلیمن در واقع بیت المال معاویه بود (195) .
O عبدالکریم خطیب
على (علیه السلام ) و سران جنگ جمل
امام (علیه السلام ) فرمود: (( من در جنگ جمل گرفتار چند شخصیت بودم : دلیرترین مردم ، توانگرترین و بخشنده ترین مردم ، فرمانبردارترین مردم ، مکارترین و زیاده طلب ترین مردم (196) . من گرفتار زبیر شدم که هیچ گاه از حریف روى برنتابید. و گرفتار یعلى بن منیه که مال را بر شتران بسیارى بار مى کرد و به هر مردى سى دینار و یک اسب مى داد تا با من بجنگد. و گرفتار عایشه که هر اشاره اى با دست مى کرد مردم بدان سو مى رفتند و از او پیروى مى کردند. و گرفتار طلحه که به عمق او در زیاده طلبى (یا نخوت و تکبر) نمى توان رسید و به مکرش دست نتوان یافت (197) )) .
فضایل بى شمار
به من مى گویند درباره على (علیه السلام ) مدایحى بگو.
اگر من آن حضرت را مدح نکنم ، مى ترسم بگویند دشمن او هستم .
اگر گاهى شعرى درباه او نگویم ، از ضعف نفس نیست .
و من کسى نیستم که از مذهب حق بازگشت کنم .
اگر آب هفت دریایى که آفریده شده است ،
مرکب شوند، و آسمان ها نیز کاغذ گردند،
و درختانى که خدا آفریده ، قلم هاى نویسندگان شوند،
و مردم آنها را از بین برده و دوباره به صورت نخست در آیند،
و تمام جن و انس نویسنده گردند،
و آنها نیز یکى پس از دیگرى از نوشتن خسته شوند،
آن گاه یکایک مناقب آن حضرت را بنگارند.
حتى یک فضیلت از فضایل و مناقب آن حضرت نوشته نشده است (198) (199)
فضائل على (علیه السلام ) از لحاظ عظمت و جلالت و انتشار و شهرت به آن جا رسید که ذکر آنها انسان را دچار اشکال و دشوارى مى سازد و از شرح و تفضیل آن بى نیاز مى کند.
فضائل و مناقب عالیه آن حضرت چنان است که (( ابوالعینا )) شاعر معروف به عبیدالله پسر یحیى بن خاقان وزیر متوکل و معتمد عباسى گفت : اگر من بخواهم فضایل تو را وصف کنم ، مثل این است که از روشنى روز روشن خبر دهم که بر هیچ کس پوشیده نیست !
من به یقین مى دانم که اگر سخن گفتن در وصف تو به من محول گردد، به عجز و ناتوانى خود اعتراف مى کنم ، و از نیل به مقصود باز مى مانم ، به همین جهت نیز از ستایش تو منصرف مى شوم و بر تو درود مى فرستم ، و خبردادن از شخصیت تو را به آن چه مردم اطلاع دارند موکول مى نمایم (200) .
لقب (( امیرالمؤ منین ))
شیعیان عقیده دارند که آن حضرت در زمان پیامبر صلى الله علیه و آله به لقب (( امیرالمؤ منین )) خوانده شد، و بیشتر مهاجران و انصار او را به این نام صدا مى زدند، ولى این معنا در اخبار محدثان اهل تسنن نیامده است .
در عین حال محدثان سنى هم نزدیک به این معنا روایت کرده اند، هر چند عین آن لفظ نیست (201) .
O ابن ابى الحدید
قیامت و ولایت على (علیه السلام )
آلوسى بغدادى عالم بسیار متعصب سنى در تفسیر خود (ج 23، ص 74) در ذیل آیه 37 سوره صافات (و قفوهم انهم مسوولون ؛ نگاه داریدشان که مسئولند) پس از این که اقول را درباره مقصود این آیه نقل مى کند، مى گوید: نزدیک ترین این اقوال به صحت ، این است که در آن روز، از عقاید و اعمال مى پرسند، و در راءس اینها همه (( لا اله الا الله )) (اقرار به یگانگى خدا) است و از مهم ترین آنها (آنچه در قیامت از آن مى پرسند و بازخواست مى کنند) ولایت على - کرم الله وجهه - است (202) .
O آلوسى بغدادى
آخرین خواسته پیامبر
آخرین اراده محمد صلى الله علیه و آله انجام نشد، او على (علیه السلام ) را (به جانشینى خود) منصوب کرده بود (203)
O ولتر فیلسوف فرانسوى
مژده بهشت براى على (علیه السلام )
عبدالرحمن سیوطى از علماى معروف اهل تسنن : (( على رضى الله عنه یکى از ده نفرى است که رسول خدا صلى الله علیه و آله به آنها مژده داده است و او برادر رسول خدا صلى الله علیه و آله و داماد و همسر فاطمه سرور زنان عالم (رضى الله عنهما) و یکى از پیشقدمان اسلامى و یکى از مشهورترین افراد شجاع و از معروف ترین زهاد و رساترین سخنوران و یکى از کسانى است که قرآن را جمع و به پیامبر صلى الله علیه و آله عرضه کرد (204)
O عبدالرحمن سیوطى
على (علیه السلام ) مخالف فقر و همنشین فقرا
دکتر قاسم حبیب جابر، نویسنده اهل سنت در اوایل کتابش با عنوان الاهداء، مى نویسد: (( این کتاب را به کسى اهدا مى کنم که در میان فقرازیست ، ولى مخالف فقر بود، در میان محرومان زندگى کرد، ولى با محرومیت مخالفت مى کرد و با آن به ضدیت بر مى خاست و با مردم و گروه هاى مختلف زندگى مى کرد و در حالى که با طاغوت ها مخالف بود... به رهبر جنگاورى تقدیم مى کنم که نرمى و خشونت و رحمت و سختگیرى را جمع کرد و پیش از آن که به سن بلوغ برسد به میدان نبرد قدم گذاشت ... به کسى تقدیم مى کنم که به اسلام عظمت بخشید و راهش را روشن ساخت .
به پرسش گر زاهدى تقدیم مى کنم که شب را به عبادت و روز را به روزه تمام مى کرد. به شخصى تقدیم مى کنم که با درد و رنج غسل کرد و در مقابل بادهاى تند تهمت ها و تردیدها مقاومت نمود و در نهایت ... در برابر باطل ایستادگى کرد، و به کسى تقدیم مى کنم که به مبادى حق و عدل و نیکى و دوستى پاى بند ماند و از مخالفت با آنها خود را بر حذر داشت و بالاخره به امیر مومنان على بن ابى طالب (علیه السلام )... شهید حق تقدیم مى کنم . (205) ))
O دکتر قاسم حبیب جابر
عدم گنجایش وصف على (علیه السلام ) در بیان
هر سخنى درباره على بن ابى طالب (علیه السلام ) گفته شود که او را در مکان و زمان محصور دارد، جز سخن پردازى و تربیت الفاظ نخواهد بود و آن هم الفاظى بسته و مرده که روح معانى بدان در نتواند آمد (206) ))
اى سرور من ! آیا این سزاست که به جاى فراهم آمدن به خدمتت ، درباره ات اختلاف پیدا کنند؟! بعضى از آنها تو را از دست دادند و تو را نیافتند، گروهى تو را از دست دادند و یافتند و فرقه اى تو را یافته آن که از دست دادند بى شک ، این شگفت حیرت زایى است (207) ))
این بود که وقایع دست به دست هم دادند تا در تیرگى شبى که ظلمتش ‍ عصرى از اعصار انسانى را فرا گرفته و جهالت و ظلم و تعدى گوش ها را مى خراشید و همه را به ذلت وا مى داشت ، مردى به وجود بیاورند که جامع همه مکارم و موهبت ها و مزایا باشد، بدان گونه که هر انسانى از داشتن چنین کمالاتى عاجز بماند، مگر این که هماورد نوابغ جهان قرار گیرد (208) . )) در میان همین مردان انگشت شمار، على فرزند ابى طالب در میان هاله اى از رسالت و سایه اى از نبوت مى درخشد (209)
O سلیمان کتانى مسیحى
على (علیه السلام ) فراتر از توصیف
در واقع براى هر مورخ و نویسنده اى هر اندازه هم که با هوش و با شخصیت نکته سنج و نابغه باشد امکان ندارد که حتى در هزار صفحه بتواند تصویر کاملى از بزرگان که در ردیف على (علیه السلام ) هستند بکشد و براى شما مجسم سازد و بتواند رویدادهاى مهمى را که در دوران آن به وقوع پیوسته به نحو شایسته اى روشن سازد.
پس آنچه را که على (علیه السلام ) درباره آن فکر و دقت نمود، و این شخصیت بزرگ عربى بین خود و خداى خود گفته و عمل کرده است از امورى است که هرگز هیچ گوشى آن را نشنیده و هیچ چشمى آن را ندیده است و البته آن خیلى بیشتر از آن است که با دستش نمودار و یا با قلم و زبانش آشکار کرده است .
بنابراین ، هر صورتى که ما از او ترسیم و نقاشى کنیم ، مسلما تصویر ناقص ‍ خواهد بود (210) ))
قهرمانى هاى على (علیه السلام )
قهرمانى هاى امام على (علیه السلام ) فقط منحصر به میدان هاى کارزار نیست ، بلکه او در روشن اندیشى (اشاره به ساحت اندیشه )، پاکى وجدان سحربیان ، عمق و کمال انسانیت ، شور و حرارت ایمان (ساحت عاطفه و عرفان ) بلندى همت و فکر، یاورى و هوادارى از رنجیده ها در قبال جفا کاران و فروتنى در مقابل حق (ساحت عمل )، هر کجا که تجلى کند، نیز قهرمان بود (211) .
O میخائیل نعیمه
آرزوى دیدار على (علیه السلام )
اى روزگار! تو چه مى شد اگر تمام نیروهاى خود را بسیج مى کردى ، و در هر عصرى و زمانى بزرگ مردى چون على (علیه السلام )، با همان عقل و دهان و قلب ، با همان زبان و همان شمشیر به جهان ارمغان مى دادى (212) ؟ )) .
من هنگامى که از مدرسه خارج مى شدم یا بهتر بگویم فرار مى کردم ، به حفظ سوره هاى قرآن و خطبه ها و مواعظ امام على (علیه السلام ) در زیر درخت بلوط مى پرداختم . با چنین حال و هوایى ، چگونه مى توانستم درباره نهج البلاغه چیزى ننویسم (213) )) .
کارلایل ، فیلسوف انگلیسى ، کسى است که هرگاه در مباحث اسلامى به یاد على بن ابى طالب (علیه السلام ) مى افتد، شخصیت علوى او را دستخوش ‍ هیجانى عمیق مى کند و به او نیرو مى بخشد که از قلمرو بحث علمى خشک خارج مى سازد و در آسمان شعر به پرواز در مى آید. این جاست که از نوک قلم او حقایقى درباره دلاورى هاى على (علیه السلام ) ترواش مى کند (214) . اما بارون کارادیفو، کسى است که هرگاه از على (علیه السلام ) گفت و گو مى کند، خون گرم حماسه ، در رگ هایش به جریان مى افتد و قلم محقق حالت شاعرانه به خود مى گیرد و همراه تحقیق ، حماسه از آن تراوش ‍ مى کند (215) )) .
O جرج جرداق مسیحى
شهید عظمت
على بن ابى طالب از دنیا رفت در حالى که شهید عظمت خود بود. على از این دنیا چشم بر بست ، باز زمزمه نماز در لبانش . او رخت از این دنیا بر چید، با اشتیاق به پروردگارش . عرب ، حقیقت مقام این مرد را نشناخت تا آنگاه که مردانى از همسایگان فارس آنان که سنگ ریزه را از جواهر تشخیص ‍ مى دادند، شخصیت او را (تا حدودى ) به جاى آوردند (216) .
O جبران خلیل جبران
سرور زاهدان
او (على (علیه السلام )) دست پرورده رسول و فرزند تربیت یافته اوست )) او على (علیه السلام ) فقیه بزرگ است ، که از نظر طالبان نور حقیقت ، راى او صاحب ترین آراى خلق است . او امیر و سرور زاهدان قبل و بعد از خودش مى باشد (217)
O پولس سلاله شاعر مسیحى
اقبال و على (علیه السلام )
اى سر نبوت محمد اى وصف تو مدحث محمد
بى تو نتوان به او رسیدن بى او نتوان به تو رسیدن (218)
و نیز:
از رخ او فال پیغمبر گرفت ملت حق از شکوهش فر گرفت (219)
و نیز:
ذات او دروازه شهر علوم زیر فرمانش حجاز و چین و روم (220)
عظمت على (علیه السلام )
بى شک على بن ابى طالب - کرم الله وجهه - یکى از کسانى است که عمرشان در خدمت به انسان ها صرف شده است و بلکه او بزرگ ترین آنان است . و براستى عین شرف ، علم ، خلق و شجاعت و... بوده است (221)
O حبشى فتح الله الحفناوى
معدن حکمت و اخلاص
على (علیه السلام ) داراى شخصیت پر جاذبه اى است که قلم مورخان و راویان در طول تاریخ پیرامون شخصیت او به حرکت در آمده اند و زهاد به راهنمایى هاى او راه سلوک را یافته اند و در زیر پرچم او ادب طلبان تادیب شده و در طول تاریخ مجادلات و اندیشه هاى گوناگون پیرامون شخصیت او ارائه شده است که همه آنها جز به خاطر تعالى شخصیت و عقلانیت آشکار او نبوده است ... او داراى قلبى عظیم و اخلاصى شدید و ایمانى قوى بوده است . او تمام توان خود را در راه دین جدید و براى خشنود ساختن پسر عموى پیامبرش به کار بست و در این راه خود را فانى ساخت ...
حکمت نزد على داراى معناى زیاد مبناى زیبایى است ... او البته پیش از هر چیز در مواعظش حکیم است (222) ))
O فؤ اد بستانى لبنانى
همسایه خدا
من از این راز دنیا سر در نمى آورم که چرا بعضى از افراد از زمان خودشان این قدر جلو هستند.
(( به عقیده من على بن ابى طالب مال آن زمان نبود؛ یعنى آن زمان ارزش ‍ على را نداشت ، على قبل از زمان خودش متولد شده بود ))
فى عقیدتى ان على بن ابى طالب اول عربى جاور الروح الکلیه و سامرها؛ به عقیده من على بن ابى طالب اول شخصى است از عنصر عرب که همیشه در کنار روح کلى عالم است ؛ یعنى همسایه خداست و او مردى بود که شب ها با روح کلى عالم به سر مى برد (223) .
O جبران خلیل جبران مسیحى (224)
فضایل در حد کمال
جمعت فى صفاتک الاضداد فلهذا عزت لک الانداد
اضداد در تو یک جا جمع شده اند.
زاهد حاکم حلیم شجاع ناسک فاتک فقیر جواد
هم حلیمى در نهایت درجه حلم و (هم ) شجاعى در نهایت درجه شجاعت ؛ خون ریزى در نهایت درجه خون ریزى - در جایى که باید خون کثیفى را ریخت - و عابد هستى در منتها درجه عبادت ؛ فقیرى و جواد! ندارى و بخشنده هستى ، ندارى و آن چه به دستت مى آید مى بخشى .
خلق یخجل النسیم من العطف و باءس یذوب منه الجماد
در یک جا اخلاق تو آن چنان لطیف و رقیق و آن چنان نازک است که نسیم از لطافت این اخلاق ، شرمسار است ، و آن چنان شجاعت و تهاجم و روح مجاهده اى دارى که سنگ ها و جمادات و فلزات در برابر آن ، آب مى شوند. روح تو آن نسیم لطیف است یا این قدرت و صلابت و قوت ؟ تو چگونه موجودى هستى (225) ؟!
O صفى الدین حلى
ثبات شخصیت على (علیه السلام )
على (علیه السلام ) فلسفه کارل مارکس را نقص کرد، براى این که على (علیه السلام ) در کوخ همان جور زندگى مى کرد که در کاخ ، و در کاخ همان طور زندگى مى کرد که در کوخ (مقصود کاخ واقعى نیست )؛ یعنى على (علیه السلام ) در پست عملگى همان طور فکر مى کند که در پست خلافت (226) .
O على الوردى
ریاست فداى سنت
امام على (علیه السلام ) تنها کسى است که خلافت (حکومت ) را فدا کرد (227) تا سنت محمدى را که پسر عمویش و برادرش محمد بن عبدالله صلى الله علیه و آله آورده بود، حفظ کند (228)
O دکتر محمد تیجانى سماوى
تجلى نور على (علیه السلام )
امتیازات انسانى على (علیه السلام ) از لحاظ عظمت و جلال و شهرت در آن حد اعلاست که شرح و بحث و تفصیل آن ها ناروا و بیهوده است ... من چه بگویم در حق مردى که دشمنانش نتوانستند عظمت و فضایل او را منکر شوند و همه آنان به برترى شخصیت او اعتراف نمودند. تو خود مى دانى که بنى امیه زمامدارى اسلام را در شرق و غرب زمین به دست آوردند و به هر نوع حیله گرى در خاموش ساختن نور او کوشیدند و هر گونه لعن و افترا را براى على در روى منابر ترویج نمودند. هر کس که او را مدح و توصیف مى کرد، مورد تهدید قرار مى گرفت . هر روایتى که فضیلت على را بازگو مى کرد، ممنوع ساختند. حتى از نامگذارى کودکان به نام على (علیه السلام ) جلوگیرى کردند. این همه اقدامات و تلاش ها جز ظهور عظمت و جلالت و شخصیت على (علیه السلام ) نتیجه اى نداد... در حقیقت این همه تقلاها و نابکارى هاى بنى امیه مانند پوشانیدن آفتاب با کف دست بود!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد