رهپویان علی(ع)

رهپویان علی(ع)

رهپویان علی(ع)

رهپویان علی(ع)

آیه مباهله

آیه مباهله

دیگر از آیاتى که بر برترى على مرتضى علیه السلام بر همه پیامبران غیر از پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم دلالت دارد آیه مباهله است:

فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و أنفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الکاذبین (1) .

«پس هر که درباره آن (قرآن یا عیسى) با تو به بحث و مجادله پرداخت پس از آنکه علم آن به تو رسید،پس بگو:بیایید ما و شما فرزندان و زنان و جانهاى خویش را بخوانیم آن گاه به درگاه خدا زارى کنیم و در حق یکدیگر نفرین کنیم و لعنت خدا را بر هر کدام از ما دو گروه که دروغگوست قرار دهیم».

شأن نزول آیه

از مسائلى که به حد ضروریات اولیه و امور مسلم رسیده است نزول آیه مباهله در حق اهل عبا و پنج تن برگزیده خدا علیهم السلام است،به گونه‏اى که این مطلب را بسیارى از محدثان و مفسران و مورخان و متکلمان در کتابهاى خود آورده وجزء مسائل مسلم و غیر قابل تردید انگاشته‏اند،بلکه بیشتر مسلمانان قائلند که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در داستان مباهله با نصاراى نجران از زنان جز پاره تن خود فاطمه علیها السلام،و از فرزندان جز دو نوه و گلهاى خود حسن و حسین علیهما السلام،و از جانها (کسانى که به منزله جانند یا حکم خود شخص را دارند) جز برادرش على علیه السلام را که نسبت به او منزلت هارون با موسى علیه السلام را داشت،فرا نخواند.اینانند اهل این آیه،و بسیارى از علماى عامه نزول این آیه را درباره آنان ذکر کرده‏اند،از جمله:

1ـمحمد بن جریر طبرى در تفسیر خود گوید:پیامبر صبح زود بیرون آمد در حالى که حسین را در آغوش و دست حسن را در دست گرفته و فاطمه پشت سر حضرتش حرکت مى‏کردـدرود خدا بر همه آنان باد. (2)

2ـحاکم نیشابورى در«مستدرک»و ابو نعیم در«دلائل»از جابر بن عبد الله انصارى آورده‏اند که گفت:عاقب و سید (دو تن از سران نصاراى نجران) بر رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم وارد شدند و حضرت آنان را به اسلام دعوت نمود... (و داستان را ادامه مى‏دهد تا آنجا که گوید) پس آنها را به نفرین در حق یکدیگر فراخواند و آنان وعده دادند.فردا صبح رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم دست على و فاطمه و حسن و حسین را گرفت و آمد و کسى را نزد آنان فرستاد اما آنان نپذیرفتند... (و در آخر سخن درباره معناى آیه گوید) مراد از انفسنا رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و على،و از ابناءنا حسن و حسین،و از نساءنا فاطمه علیهم السلام مى‏باشد. (3)

3ـجار الله زمخشرى گوید:پس نصاراى نجران نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم آمدند در حالى که آن حضرت،حسین را در آغوش و دست حسن را در دست گرفته و فاطمه در پشت سر آن حضرت و على در پشت سر فاطمه علیهم السلام در حرکت بود وپیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به آنان مى‏فرمود:هرگاه من دعا کردم شما آمین بگویید.اسقف نصارا به همراهان گفت :«اى گروه نصارا،من چهره‏هایى را مى‏بینم که اگر خداوند بخواهد کوهى را به خاطر آنان از جا مى‏کند،با آنان مباهله نکنید که به هلاکت مى‏رسید»...و در این حادثه دلیلى بر فضیلت اصحاب کساء هست که دلیلى از آن قوى‏تر وجود ندارد. (4)

4ـفخر رازى گوید:چون پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم دلائل کافى براى نجرانیان آورد ولى آنان بر جهل و نادانى خود پافشارى کردند،به آنان فرمود:خداوند مرا امر فرموده که اگر حجت را نپذیرید با شما مباهله کنم.گفتند:ما مى‏رویم در کار خود مى‏اندیشیم سپس حضور شما مى‏رسیم.چون بازگشتند به عاقب که رایزن آنان بود گفتند:اى عبد المسیح،نظر شما چیست؟گفت :اى ترسایان،به خدا سوگند شما به خوبى مى‏دانید که محمد پیامبرى است که از جانب خدا فرستاده شده است و سخن درستى را هم درباره صاحب شما (عیسى علیه السلام) آورده است...پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در حالى که عبایى از موى سیاه بر دوش داشت بیرون شد و حسین را در آغوش و دست حسن را به دست گرفته و فاطمه پشت سر او و على رضى الله عنه پشت سر فاطمه در حرکت بود،و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مى‏گفت:هر گاه من دعا کردم شما آمین گویید.اسقف نجران که این صحنه را مشاهده کرد گفت:«اى ترسایان،من چهره‏هایى را مى‏بینم که اگر از خدا بخواهند تا کوهى را از جا برکند خداوند چنان کند،پس با آنان مباهله نکنید که هلاک مى‏شوید و دیگر تا روز قیامت یک نفر نصرانى بر روى زمین باقى نخواهد ماند». ..

و روایت شده است که:«چون پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم با آن عباى مویین بیرون شد حسن رضى الله عنه آمد و پیامبر او را به زیر عبا برد،سپس حسین رضى الله عنه آمد او را نیز زیر عبابرد،سپس فاطمه و سپس علىـرضى الله عنهماـآمدند،آن گاه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم آیه تطهیر را خواند:انما یرید الله...» (5) .و بدان که این روایت به منزله روایتى است که صحت آن در میان اهل تفسیر و حدیث مورد اتفاق است. (6)

5ـقرطبى گوید.ابناءنا دلیل آن است که نوه‏هاى دخترى را نیز فرزند نامند،زیرا پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم حسن و حسین را با خود آورد و فاطمه پشت سر آن حضرت و على پشت سر فاطمه در حرکت بود و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به آنان مى‏گفت:هر گاه من دعا کردم شما آمین گویید. (7)

6ـسبط ابن جوزى گوید:«چون آیه ندع ابناءنا و ابناءکم نازل شد رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را فراخواند و گفت:خداوندا،اینان اهل منند». (8) و عین همین عبارت را ابو حیان اندلسى (9) و احمد حنبل (10) و گنجى شافعى (11) آورده‏اند.

این اقوالى که در شأن نزول آیه آوردیم قطره‏اى از دریا و ذره‏اى از صحراى بى‏کران است،براى اطلاع بیشتر رجوع کنید به کتاب«احقاق الحق»3/46ـ79.و در اینجا خوب است شقوقى را که در آیه احتمال مى‏رود از زبان محقق دانشمند استاد محمد تقى فلسفىـکه خداوند او را از گزند حوادث مصون بداردـبیاوریم.ایشان گویند:

مباهله پنج تن اهل کساء و برگزیدگان الهى علیهم السلام با نصاراى نجران از نظر عقلى‏چهار گونه تصور دارد:1) دعاى هر دو طرف مستجاب شود و هر دو دسته هلاک گردند.2) دعاى هیچ کدام مستجاب نشود،و این امر سبب شود تا هر دو گروه که از سردمداران اجتماع و مبلغان دین بوده‏اند از نظر مردم بیفتند و ارزش آنان ساقط شود.3) دعاى نجرانیان مستجاب شود و گروه مخالف آنان گرفتار عذاب الهى شود.4) دعاى خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مستجاب شود و نجرانیان دچار عذاب و هلاکت گردند.

هر یک از این احتمالات که غالب شود موجب آن است که طرفین دعوا جانب احتیاط گیرند و از اقدام به مباهله خوددارى نمایند،زیرا در این کار احتمال هلاکت و برافتادن از صحنه حیات و گرفتارى به عذاب است.با توجه به این نکته معلوم مى‏شود که خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در برترین مرحله یقین به حقانیت خود قرار داشتند،و اگر کمترین تردید و اضطرابى در آنان وجود داشت هرگز به این امر خطیر اقدام نمى‏کردند.زیرا در این اقدام دو احتمال بود:یا به عذاب و هلاکت مى‏رسیدند و یا از نظر مردم مى‏افتادند و قدر و قیمت آنان نزد مردم کاهش مى‏یافت.روى همین وسوسه‏ها و تردیدها بود که نجرانیان بازگشتند و جرأت بر مباهله پیدا نکردند و پس از آنکه به این کار حاضر نشدند رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:«هلاکت بر نجرانیان سایه افکند،و اگر ملاعنه و مباهله مى‏کردند همگى به بوزینگان و خوکها مسخ مى‏گشتند و این بیابان بر آنان پر از شعله‏هاى آتش مى‏شد،و خداوند نجران و نجرانیان را از ریشه برمى‏انداخت حتى مرغان بر شاخسار درختان را،و یک سال نمى‏گذشت که همگى نابود مى‏شدند». (12) شاید این معنى که هیچ‏گونه وسوسه و شک و تردید و اضطرابى به آن بزرگواران دست نداد و این که مباهله تنها میان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و نجرانیان نبود بلکه همه پنج تن علیهم السلام طرف دعوا بودند از دقت در خود آیه شریفه به دست آید.

علامه طباطبائى رحمه الله گوید:در اینجا نکته‏اى است و آن اینکه:خداوند به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرموده است:«پس از آنکه دانش آن به تو رسید مباهله کن»،و این مى‏رساند که چون تو یقین به حقانیت خویش دارى دل خوش دار که به اذن خدا پیروز مى‏شوى و خدا یاور توست و هیچ‏گاه تو را تنها نخواهد گذارد.

و نیز گوید:مباهله و ملاعنه گرچه به حسب ظاهر میان احتجاج گونه‏اى بود میان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و نجرانیان،ولى این دعوت عمومیت داشت و فرزندان و زنان را نیز شامل بود تا دلیل اطمینان داعى به حقانیت و راستى دعوت خود باشد،زیرا خداوند مهر و محبت زن و فرزند را در دل انسان به ودیعت نهاده و انسان در راه نگهدارى آنان جانفشانى مى‏کند و به خاطر حمایت از آنان و غیرت بر آنان خود را به خطر مى‏اندازد،ولى مى‏بینیم که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم آنان را به همراه خود مى‏آورد حتى فرزندان را که طبیعتا علاقه بیشترى به آنان دارد جلو مى‏اندازد!

و نیز گوید:این که فرموده است:«پس لعنت خدا را قرار مى‏دهیم»بیان حال ابتهال و زارى آنان به درگاه خداست،و این که فرموده:«قرار مى‏دهیم»ونفرموده:«از خدا مى‏خواهیم که چنین کند»اشاره به این است که این دعا غیر قابل رد است و حتما مستجاب مى‏شود زیرا وسیله‏اى است براى امتیاز حق از باطل.

و نیز گوید:منظور از الکاذبین (دروغگویان) گروه خاصى از آنهاست نه هر دروغگویى در هر جا و هر که باشد،مراد دروغگویانى است که در طرفین این احتجاج میان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و نجرانیان قرار دارند،که یک طرف دعوا مى‏گفت:خدا یکى است و عیسى بنده و رسول خداست،و طرف دیگر دعوا مى‏گفت:عیسى خدا یا پسر خداست و خدا یکى از اقنوم است.بنا بر این واضح است که اگر دعوا و مباهله میان شخص پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و نصاراى نجران بودـیعنى یک طرف دعوا یک نفر و طرف دیگر دعوا گروهى بودندـباید طور دیگرى تعبیر مى‏آورد که قابل انطباق بر مفرد و جمع باشد،مثلا مى‏فرمود:فنجعل لعنة الله على من کان کاذبا.در صورتى که چنین نگفت،و همین دلالت دارد که هر دو طرف دعوا جمع و گروه بوده‏اند.و این مى‏رساند که حاضران در مباهله همگى شریک در دعوا بوده‏اند و عنوان کذب بر همگى اطلاق مى‏گردیده است.پس معلوم شد که کسانى که با رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در این مباهله شرکت داشتند یعنى على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام در این دعوا و دعوت شریک رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بوده‏اند،و این برترین و بالاترین منقبتى است که خداوند ویژه خاندان پیامبر خود صلى الله علیه و آله و سلم نموده است همان طور که از میان مردان و زنان و فرزندان امت تنها آنان را به نام جان و زن و فرزند پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم خوانده است. (13)

مراغى در تفسیر خود گوید:این که در مباهله،فرزندان و زنان را بر انفس مقدم داشت با آنکه یک مرد همیشه خود را فداى آنان مى‏کند و هیچ گاه آنان رابه خطر نمى‏اندازد،براى آن است که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم اطمینان کامل و یقین قطعى داشت که حق با اوست و در این کار کمترین خطرى متوجه خاندانش نخواهد شد. (14)

زمخشرى گوید:اگر گویى:دعوت به مباهله براى آن بود که دروغگو در طرفین دعوا مشخص شود و این چیزى بود میان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و آنان که او را تکذیب مى‏کردند،پس چرا فرزندان و زنان را نیز با خود آورد؟گویم:این دلیل آن است که او به کار خود و حقانیت خویش اطمینان کامل داشت،زیرا جرأت کرد که عزیزان و پاره‏هاى جگر خود و محبوبترین مردم در نظر خود را به مخاطره اندازد...و این که در میان همه عزیزان،فرزندان و زنان را انتخاب کرد براى آن است که اینان از همه عزیزتر و دلبندترند و یک مرد همیشه در راه آنان جانفشانى مى‏کند،و آوردن آنان در این صحنه خطرناک به جهت اطمینان به حقانیت خود است...و این که زنان و فرزندان را بر انفس مقدم داشت مى‏خواست به مقام والا و منزلت نزدیک آنان آگهى دهد و اعلام بدارد که آنان حتى از جان عزیزترند. (15)

علامه سید شرف الدین رحمه الله گوید:در اینجا نکته‏اى است که تنها عالمان علم بلاغت به عمق آن مى‏رسند و راسخان در علم و عارفان به اسرار قرآن قدر آن را مى‏شناسند و آن اینکه:آیه کریمه ظهور دارد در عمومیت فرزندان و زنان و انفس چنانکه علماى علم بیان گواهند و کسانى که مى‏دانند جمع مضاف،حقیقت در استغراق است این مطلب را به خوبى مى‏دانند.

اما این عمومات از آن جهت در خصوص آنان اطلاق شده است که آنان چندنفر نمونه‏هاى اسلام و کاملترین مردم و برگزیدگان عالم و بهترین بهترینان از فرزندان آدمند و روحانیت اسلامى و خلوص عبودیتى که در آنان است در هیچ یک از آفریدگان وجود ندارد،بنابر این دعوت آنان براى مباهله در حکم دعوت همگان است و حضور همان چند نفر به منزله حضور همه امت است و آمین گفتن آنان بر دعاى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم کافى است و نیازى به آمین دیگران ندارد.با توجه به این مطلب روا مى‏شود که آن عمومات بر خصوص همین چند تن اطلاق گردد.و هر که در اسرار کتاب با حکمت الهى غور کند و در آن بیندیشد و بر اهداف آن آگاهى یابد خواهد دانست که اطلاق این عمومات بر خصوص آنان نظیر محتواى این شعر است که:

لیس على الله بمستنکر 
ان یجمع العالم فى واحد

«هرگز از خداوند ناخوشایند و ناممکن نیست که همه عالم را در یک شخص فراهم آورد».

یک نکته جالب:این که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از میان انفس،على و از میان زنان زهرا را برگزید و آورد اما از میان فرزندان دو تن را آورد و اکتفا به یکى نکرد دلیل همان مطلبى است که ما گفتیم که آنان از همه برترند،زیرا چون براى على و فاطمه نظیرى در میان انفس و زنها نبود وجود همین دو تن کافى بود،بر خلاف حسن و حسین که وجود یکى از آندو از وجود دیگرى بى‏نیاز نمى‏کرد زیرا هر دو برابر بودند و اگر تنها یکى از آنها را فرا مى‏خواند ترجیح بلا مرجح بود و این کار با عدل و حکمت سازگارى نداشت.آرى اگر در میان فرزندان کسان دیگرى همتاى آن دو پیدا مى‏شدند پیامبر آنان را نیز فرا مى‏خواند چنانکه اگر براى على و فاطمه نیز در میان انفس و زنان نظیرى بود بر اساس قانون حکمت و عدل ومساوات تنها آندو تن را بر نمى‏گزید و دیگران را نیز با خود مى‏آورد. (16)

استفاده برترى على علیه السلام از آیه مباهله

بهترین دلیل برترى على علیه السلام از همه افراد بشر حتى از انبیا علیهم السلام غیر از پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم همین آیه است،زیرا خداوند او را نفس پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم خوانده است،و از روایات و گفتار مورخان و محدثان بر مى‏آید که مراد از انفسنا على علیه السلام است.

محمد بن طلحه شافعى ضمن بیانى در فضیلت زهرا علیها السلام در این آیه،گوید:این که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فاطمه را میان خود و میان على علیه السلام که به منزله جان او بوده است قرار داد دلیل بر آن است که مى‏خواست فاطمه از هر سو حراست گردد و بدین سبب اهمیت شأن او روشن شود،زیرا حراست با احاطه انفس بیش از حراست با احاطه ابناء است . (17)

ابن حجر هیتمى گوید:دار قطنى روایت کرده است که:على علیه السلام در روز شورى با حاضران احتجاج کرد و گفت:شما را به خدا سوگند که آیا در میان شما کسى هست که خویشاوندیش از من به رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نزدیکتر باشد؟و غیر از من کسى هست که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم او را نفس خود قرار داده و فرزندان او را فرزندان خود و زن او را زن خود قرار داده باشد؟گفتند:نه،خدایا. (18)

فخر رازى گوید:در رى مردى بود به نام محمود بن حسن حمصى که معلم شیعیان دوازده امامى بود.وى مى‏پنداشت که على رضى الله عنه از همه پیامبران غیر از حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم افضل است و دلیل او آیه انفسنا بود.مى‏گفت:مراد از انفسنا نمى‏تواند خود محمد صلى الله علیه و آله و سلم باشد،زیرا انسان هیچ گاه خودش را دعوت‏نمى‏کند،پس مراد از آن کس دیگرى است،و همه اجماع دارند بر آنکه مراد على بن ابى طالب رضى الله عنه است .بنا بر این آیه دلالت دارد بر آنکه نفس على همان نفس محمد صلى الله علیه و آله و سلم است.و نیز نمى‏تواند نفس او عین نفس آن حضرت باشد پس مراد آن است که نفس او مانند نفس آن حضرت است،و این مقتضى مساوات از همه جهت است،ولى مسأله نبوت و فضیلت به دلایلى از این عموم بیرون است،زیرا محمد صلى الله علیه و آله و سلم پیامبر بود و على نبود و نیز اجماع منعقد است بر آنکه محمد صلى الله علیه و آله و سلم از على رضى الله عنه افضل است،مى‏ماند بقیه فضایل که در آنها با یکدیگر برابرند،و چون اجماع قائم است که محمد صلى الله علیه و آله و سلم از سایر پیامبران علیهم السلام افضل است پس على علیه السلام نیز افضل از آنان مى‏باشد.این است وجه استدلال به ظاهر این آیه. (19)

در تأیید این استدلال به آیه شریفه حدیثى است که مورد قبول موافق و مخالف است و آن سخن رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم است که فرمود:«هر که مى‏خواهد به علم آدم،طاعت نوح،محبوبیت ابراهیم،هیبت موسى و برگزیدگى عیسى بنگرد باید به على بن ابى طالب بنگرد».زیرا این حدیث دلالت دارد که همه این صفاتى که در این پیامبران به طور پراکنده موجود است یکجا در على علیه السلام گرد آمده است،و همین دلیل است که على علیه السلام از همه پیامبران جز پیامبر ما صلى الله علیه و آله و سلم افضل است.اما سایر شیعیان از گذشته و حال استدلال مى‏کنند بر اینکه على علیه السلام مثل نفس محمد صلى الله علیه و آله و سلم است مگر در برخى موارد که به دلیل خاص استثناست.و چون نفس محمد صلى الله علیه و آله و سلم افضل از صحابه است بنا بر این نفس على علیه السلام نیز افضل از سایر صحابه مى‏باشد.

فخر رازى پس از نقل این مطلب از حمصى،در پاسخ گوید:جواب این‏استدلال آن است که:همان گونه که اجماع میان مسلمانان منعقد است که محمد صلى الله علیه و آله و سلم افضل از على است همچنین پیش از ظهور این شخص (حمصى) اجماع منعقد است که هر پیامبرى از کسى که پیامبر نیست افضل است،و همه اجماع دارند که على رضى الله عنه پیامبر نبوده است،پس قطعا ظاهر آیه مى‏رساند که همان گونه که محمد صلى الله علیه و آله و سلم افضل از على است سایر انبیا نیز از على افضل مى‏باشند. (20)

رد سخن فخر رازى

علامه مجاهد شیخ محمد حسن مظفر رحمه الله پیرامون سخن رازى گوید:از سخنان رازى در تفسیر آیه استفاده مى‏شود که وى دلالت آیه بر افضلیت على علیه السلام از سایر صحابه را پذیرفته است،زیرا استدلال شیخ محمود حمصى را نقل کرد که چون على علیه السلام نفس پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم است و پیامبر از سایر انبیا برتر است پس على علیه السلام نیز از آنها برتر است،و نیز از شیعیان نقل کرد که آنان به این آیه استدلال کرده‏اند بر افضلیت آن حضرت از سایر صحابه،و فخر رازى تنها مطلب اول (برترى على علیه السلام از سایر انبیا علیهم السلام) را رد کرد و درباره مطلب دوم چیزى نگفت.

اما این که مدعى شده که پیش از ظهور حمصى اجماع منعقد شده بر افضلیت پیامبران بر دیگران،سخن درستى نیست.زیرا اجماع بر آن است که صنف پیامبران از اصناف دیگر بشر برترند و هر پیامبرى از افراد امت خویش برتر است،اما چنین نیست که هر پیامبرى از هر غیر پیغمبرى برتر باشد گرچه آن غیر از امتهاى دیگر باشد...و نیز قول به برترى امیر مؤمنان علیه السلام از پیامبران جزحضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم اختصاص به شیخ محمود حمصى ندارد تا با اجماعى که فخر رازى ادعا نموده منافات داشته باشد،بلکه شیعیان پیش از وجود این شیخ و پس از او قائل به آن بوده‏اند و در این باره به آیه مباهله و آیات دیگر استدلال نموده‏اند . (21)

علامه سید شرف الدین رحمه الله نیز پس از نقل سخن رازى گوید:دقت کن ببین او به روشنى دلالت آیه را بر برترى على علیه السلام بیان نموده است و ناخودآگاه ندا به درستى این استدلال بلند کرده است.وى با آنچه از شیعیان گذشته و حال نقل کرده معارضه‏اى ننموده و کلمه‏اى در رد آنان بر قلم نیاورده است،گویى اعتقاد آنان را پذیرفته و به دلالت آیه بر عقیده آنان اعتراف نموده است،و تنها بر محمود بن حسن حمصى خرده گرفته است،در صورتى که اجماعى که رازى آن را بهانه قرار داده و بر حمصى حمله کرده است چیزى است که مورد قبول محمود حمصى و همعقیده‏هاى او نیست.دقت کنید. (22)

علامه سبیتى مؤلف کتاب«رایة الحق»در کتاب ارزشمند دیگرش«المباهلة»پس از نقل تمام سخن رازى گوید:خواننده محترم ملاحظه مى‏کند و با ما همین نظر را مى‏پذیرد که فخر رازى در مورد دلالت آیه بر برترى على علیه السلام از سایر صحابه مناقشه‏اى نکرده است،و نیز در مورد اتفاق مسلمانان بر صحت این حدیث که همه صفات کمال انبیا علیهم السلام در على علیه السلام جمع است،مناقشه ننموده است.و این مطلب از پاسخى که به ادعاى حمصى درباره برترى على علیه السلام از سایر پیامبران غیر از حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم داده روشن مى‏شود،و نیز استفاده‏اى را که شیعیان از آیه کرده‏اند در برترى آن حضرت رد نکرده است،تنها کارى که کرده در مناقشه خود با حمصى آن است که اجماعى را مدعى شده که خود آن را ساخته و بر مسلمانان لازم ساخته است!

و محمود حمصى مى‏تواند در پاسخ او گوید:اجماعى که نخبگان ممتاز از یاران رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و همه بنى هاشم و شیعیان از آن بیرونند اجماع نیست،هرگونه که فخر رازى بخواهد اجماع را تفسیر کند،و این اجماع در میان دیگر اجماعها که مسلمانان مدعى آنند قدر و قیمتى ندارد.و از نظر عقل روا نیست که اجماعى منعقد شود که تقریبا نیمى از مسلمانان که قائل به برترى على علیه السلام از سایر پیامبران هستند از آن اجماع بیرون باشند.

و نیز مى‏تواند بگوید:مسلمانان و نخبگان ممتاز از یاران رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم پیش از آنکه خدا این انسان (فخر رازى) و همعقیده‏هاى او را بیافریند اجماع دارند بر آنکه على علیه السلام از همه پیامبران جز محمد صلى الله علیه و آله و سلم افضل است .و به نظر ما هم این مطلب از جهت واقع‏نگرى درست است،و این اجماع با توجه به شرایط حجیت اجماع و امکان تحقق و وقوع آن همان اجماع درست و معتبرى است که مسلمانان مى‏توانند به آن احتجاج کنند. (23)

سخنى نادرست از صاحب المنار

در تفسیر المنار گوید:روایات بر این اتفاق دارند که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم براى مباهله على و فاطمه و دو فرزند آنان را برگزید،و کلمه نساءنا را تنها بر فاطمه،و کلمه انفسنا را تنها بر على حمل مى‏کنند.مصادر این روایات شیعیانند و هدف آنان نیز از این روشن است،و تا توانستند در ترویج این روایات کوشیدند تا نزد بسیارى از اهل سنت نیز رائج شد،ولى سازندگان این روایات نتوانستند به خوبى آنها رابا آیه تطبیق دهند،زیرا هیچ عربى کلمه نساءنا را درباره دختر کسى به کار نمى‏برد خصوصا زمانى که آن شخص همسرانى هم داشته باشد،و چنین چیزى در لغت عرب مفهوم نیست.و بعیدتر از این تطبیق انفسنا بر علىـعلیه الرضوانـاست! (24)

چه باید گفت درباره مرد هواپرستى که خداوند او را با داشتن علم و دانش گمراه ساخته و بر گوش و دلش مهر زده است؟!

معلوم نیست مراد او از این سخن که«مصادر و منابع این روایات شیعیانند»چیست؟زیرا امام آنها یعنى فخر رازى مدعى است که مفسران و محدثان بر صحت این روایات اتفاق دارند. (25)

ابن طاووس رحمه الله در کتاب ارزشمند«سعد السعود»حدیث مباهله را از کتاب«تفسیر ما نزل من القرآن فى النبى و اهل بیته»تألیف محمد بن عباس بن مروان معروف به ابن حجام یا ابن ماهیار از پنجاه و یک طریق از صحابه و دیگران روایت کرده و گوید که وى همه آنها را نام برده و از جمله اینهایند:1ـابو الطفیل عامر بن واثله 2ـجریر بن عبد الله سجستانى 3ـابو قیس مدنى 4ـابو ادریس مدنى 5ـحسن بن على علیهما السلام 6ـعثمان بن عفان 7ـسعد بن ابى وقاص 8ـبکر بن مسمار (سمال) 9ـطلحة بن عبد الله (عبید اللهـظ) 10ـزبیر بن عوام 11ـعبد الرحمن بن عوف 12ـعبد الله بن عباس 13ـابو رافع خدمتکار رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم 14ـجابر بن عبد الله انصارى 15ـبراء بن عازب 16ـانس بن مالک 17ـمنکدر بن عبد الله از پدرش 18ـعلى بن الحسین علیهما السلام 19ـامام باقر علیه السلام 20ـامام صادق علیه السلام 21ـحسن بصرى 22ـقتاده 23ـعلباء بن احمر 24ـعامر بن شراحیل شعبى 25ـیحیى بن نعمان 26ـمجاهد بن عمر کمى 27ـشهر بن حوشب.و ما در اینجا یک حدیث را مى‏آوریم:

...چون صبح شد رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بیرون شد در حالى که دست على را به دست راست و دست حسن و حسین را به دست چپ داشت و فاطمه پشت سر همه حرکت مى‏کرد،آنان هر کدام حله‏اى به تن داشتند و رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم عبایى بر دوش داشت،حضرت دستور داد زیر دو درختى را که آنجا بود رفتند،عبا را بر روى آنها گسترد و آنان را زیر عبا برد و شانه چپ خود را نیز زیر عبا برد در حالى که بر روى کمان خود به نام«یقع» (یا نبع) تکیه داده بود و دست راست را براى مباهله به سوى آسمان برداشت.

مردم همگى براى تماشا آمده بودند،رنگ از چهره سید و عاقب (سران نصارا) پرید و چنان مضطرب شدند که نزدیک بود عقل از سرشان بپرد،یکى از آنها به دیگرى گفت:آیا با او مباهله کنیم؟پاسخ داد:مگر نمى‏دانى که هیچ قومى با پیامبرى مباهله نکردند جز آنکه کودکانشان بزرگ نشدند و بزرگانشان باقى نماندند؟... (26)

نقدى بر صاحب المنار

من معتقدم که صاحب«المنار»این سخن را تنها از روى عناد و دشمنى با امیر مؤمنان علیه السلام گفته استـخداوند با او مطابق عقیده‏اش رفتار کندـاو در موارد چندى از تفسیر خود ناخوشایندى خود از اهل بیت علیهم السلام را نشان داده است،از جمله:در جلد 10/460 گوید :هیچ یک از احادیث مهدى صحیح و قابل احتجاج نیست و با این حال با هم تعارض دارند و یکدیگر را رد مى‏کنند،وریشه همه آن احادیث یک گرایش سیاسى معروفى از سوى شیعیان بوده است،و شیعه در این احادیث خرافاتى دارند که با اصول دین مخالف است. (27)

و در 3/332 گوید:ابن عساکر از جعفر بن محمد از پدرش روایت کرده است که در تفسیر آیه مباهله گفته است:پیامبر ابو بکر و فرزندانش و عمر و فرزندانش و عثمان و فرزندانش و على و فرزندانش را به همراه آورد.

و در 12/53 گوید:درباره شاهد در آیه و یتلوه شاهد منه (28) روایات دیگرى هست...برخى از آنها مى‏گوید:شاهد على رضى الله عنه است،که شیعیان آنها را روایت کرده و تفسیر به امامت وى کرده‏اند...و در مقابل،مخالفانشان نیز نظیر آن را درباره ابو بکر روایت کرده‏اند.

و در 8/426 در تفسیر آیه فأذن مؤذن ان لعنة الله على الظالمین (29)

گوید:روایتى که امامیه از امام رضا علیه السلام و ابن عباس رحمه الله نقل کرده‏اند که مراد آن مؤذن علىـکرم الله وجههـاست از طریق اهل سنت ثابت نگشته،و از آن امام بعید است که در آن روز (روز قیامت) مؤذن باشد در حالى که در بهشت به سر مى‏برد.

و در 8/433 در تفسیر آیه و على الاعراف رجال (30) گوید:مفسران درباره اهل اعراف اختلاف دارند،یک قول این است که آنها عباس و حمزه و على و جعفر ذوالجناحین رضى الله عنهم هستند.این قول را آلوسى ذکر کرده و گوید که ضحاک از ابن عباس روایت نموده است،ولى ما در کتب تفاسیر روائى ندیده‏ایم،و ظاهرا از تفاسیر شیعه نقل کرده است.

جرم شیعه چیست؟

ما در اینجا از صاحب«المنار»و امثال او مى‏پرسیم:بر فرض که طبق نظر شما مصادر این احادیث و روایات شیعیان باشندـگرچه این فرض درست نیست،زیرا در کتابهاى صحیح و مسند شما آمده و اهل حدیث و تفسیر و تاریخ بر آنها صحه گذاشته‏اندـجرم و گناه شیعه چیست که نباید احادیث آنان را پذیرفت و بدانها احتجاج نمود؟شگفتا از گروهى که احادیث خوارج را مى‏پذیرند ولى احادیث کسانى را که پیرو کسى هستند که همتاى قرآن و نفس پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم است یعنى على بن ابى طالب علیه السلام را نمى‏پذیرند!

آرى،شیعه تنها یک گناه دارد و آن هم گناهى بسیار بزرگ و نابخشودنى!و آن ولایت و دوستى خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم است،آنان که خداوند طاعت آنان را طاعت خود و نافرمانى آنها را نافرمانى خویش دانسته است،آنان که پایه‏هاى استوار دین و ستونهاى یقین‏اند،آنان که خداوند هرگونه پلیدى را از آنان زدوده است،آنان که هر کس به دامان آنان چنگ زد رهایى یافت و هر که از آنان باز ماند غرق گردید،آنان که دروازه‏هاى علم رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و دروازه‏هاى شهر فقه و حکمت و بهشتند،آنان که راه روشن و پهناور الهى هستند.

آرى،جرم شیعه همین است و بس،تا آنجا که مخالفان،این تشیع و محبت را سبب جرح و قدح روایات آنان،و کینه و دشمنى با آنان را سبب عدالت و وثاقت ساخته‏اند!

مرگ باد بر این عملکرد!اى مخالفان شیعه کجا مى‏روید؟شما را به کجا مى‏برند؟در حالى که نشانه‏هاى حق بر پا،چراغهاى راه روشن و علامتهاى جاده آشکار است و خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم که زمامداران حق و زبانهاى راستین‏اند درمیان شمایند!

ابن حجر عسقلانى در باب اسباب طعن گوید:تشیع دوستى على و مقدم داشتن او بر صحابه است،هر که على را بر ابو بکر و عمر مقدم بدارد در تشیع غلو کرده و نام رافضى بر او نهند،و گرنه شیعه است. (31)

و نیز گوید:بیشتر کسانى که به نام ناصبى شناخته مى‏شوند مشهور به راستگویى و دیندارى هستند بر خلاف کسانى که معروف به رافضى‏اند که غالبا دروغگو و بى‏پرواى در خبرگزارى هستند.اصل در این امر آن است که:ناصبیان معتقدند على رضى الله عنه عثمان را کشته و به قاتلان او یارى داده است،و این را دیانتى مى‏پنداشتند و بدان معتقد بودند.البته ستمگران به زودى خواهند دانست که چگونه سرنگون خواهند شد.

علامه سید محمد بن عقیل حضرموتى پیرامون سخن ابن حجر گوید:پوشیده نیست این که وى گوید :«همه دوستان على علیه السلام که او را بر شیخین مقدم مى‏شمارند رافضى‏اند و دوستان آن حضرت که او را بر همه صحابه جز شیخین مقدم مى‏دارند شیعه هستند،و هر دو دسته عدالتشان خدشه‏دار است»بنا بر این سخن،بسیارى از صحابه بزرگوار مانند مقداد،زید بن ارقم،سلمان،ابوذر،خباب،جابر،ابو سعید خدرى،عمار،ابى بن کعب،حذیفه،بریده،ابو ایوب،سهل بن حنیف،عثمان بن حنیف،ابو الهیثم،خزیمة بن ثابت،قیس بن سعد،ابو طفیل عامر بن واثله،عباس بن عبد المطلب و فرزندان او،بنى هاشم،بنى مطلب،همه و بسیارى دیگر همگى رافضى هستند،زیرا على علیه السلام را بر شیخین مقدم مى‏شمردند و دوستدار او بودند،و عده بى‏شمارى از تابعین و تابعین تابعین از بزرگان ائمه و برگزیدگان امت که برخى از آنان امامان معصوم و همتایان قرآن‏کریم بوده‏اند نیز رافضى هستند،و سوگند به خدا که خدشه‏دار نمودن عدالت اینان پشت را مى‏شکند. (32)

و نیز آن مرحوم درباره این سخن ابن حجر:«اصل در این مطلب آن است که ناصبیان...»گوید :از این عبارت او استفاده مى‏شود که مى‏خواهد عقیده ناصبیانـکه خدا با عدلش با آنان رفتار کندـرا توجیه نماید که اعتقاد و دیندارى آنان مبنى بر دشمنى على علیه السلام که نفس پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم است براى آنان رواست.و بدیهى است که این سخن فاسد است و هیچ با انصافى در بطلان آن شک نمى‏ورزد،زیرا اگر کسى در اعتقاد به باطل معذور بود و خداوند او را معذور مى‏داشت بى‏شک یهود و نصارى نیز در کفر و بغضشان نسبت به رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم عذر بزرگى داشتند،زیرا آنان به پیروى از دانشمندان و راهبان خود معتقد بودند آن حضرت پیامبر دروغین است و بدین مطلب اعتقاد داشتند.در صورتى که بطلان این مطلب بدیهى است. (33)

برخى از شخصیتهاى متهم به جرم تشیع

در اینجا به ذکر پاره‏اى از شخصیتهاى شیعه که به جهت دوستى اهل بیت علیهم السلام مطرود و خدشه‏دار گردیده و مورد کینه و دشمنى قرار گرفته‏اند مى‏پردازیم.خداوند همه آنان را از سوى صاحب ولایت بهترین پاداش دهد.

1ـابن عقده

ذهبى (در گذشته به سال 747) که از علماى بزرگ عامه است گوید:ابن عقده:وى حافظ عصر و محدث دریا علم و ناپیدا کرانه ابو العباس احمد بن‏محمد بن سعید کوفى از وابستگان بنى هاشم است که دانشمند نحو و مردى شایسته و ملقب به عقده بود...او در نهایت قوه حافظه و کثرت حدیث بود...از او روایت است که گفته:من درباره هشتصد هزار حدیث از احادیث اهل بیت و بنى هاشم پاسخ مى‏گویم.و نیز گفته است:من صد هزار حدیث با سند آنها در حفظ دارم .هنگامى که مى‏خواست نقل مکان کند کتابهایش ششصد بار (شتر) شد.وى را به خاطر شیعه بودنش دشمن داشته‏اند. (34)

2ـشیخ مفید

خطیب بغدادى گوید:محمد بن محمد بن نعمان ابو عبد الله معروف به ابن معلم شیخ رافضیان است.وى کتابهاى بسیارى در عقاید ضاله آنان و دفاع از اعتقاداتشان نگاشته است...او یکى از پیشوایان ضلالت بود.گروهى از مردم به دست او به هلاکت رسیدند تا آنکه خداوند مسلمانان را از شر او خلاص کرد. (35) و نیز گوید:و به من خبر رسیده که ابو القاسم معروف به ابن نقیب،هنگامى که ابن معلم شیخ رافضیان در گذشت مجلس جشنى ترتیب داد و گفت:حال که مرگ ابن معلم را دیدم دیگر باک ندارم که مرگ کى به سراغ من آید. (36)

اینها دو نمونه بود و به زودى در این باره سخن خواهیم گفت.

نمونه‏هایى از تحریف احادیث مناقب

و از دسیسه‏هایى که دشمنان اهل بیت علیهم السلام براى ابطال مطالبى که درباره فضیلت على علیه السلام وارد شده به کار برده‏اند آن است که آنان نشانه تشیع و بدعت‏راوى را نقل فضائل على علیه السلام دانسته و آنچه را که وى نقل نموده دلیل بدعتگذارى او شمرده‏اند،بنا بر این چنین راویى از نظر آنان مردود است گرچه از افراد موثق باشد.و دلیل و تأیید تشیع در نزد آنان ذکر فضائل على علیه السلام است،بنا بر این نقل حدیث در فضیلت آن حضرت درست نیست،زیرا موجب تأیید بدعت راوى در نظر آنان است.

روى این حساب،هرگاه به حدیث متواترى برخورند یا حدیثى را در کتابهاى صحیحشان مشاهده کنند و راهى براى طعن و طرد آن نیابند دست به حیله دیگرى زده آن را تأویل کنند و الفاظ حدیث را آن گونه که مطابق میل خود است تغییر دهند.ما در اینجا چند نمونه مى‏آوریم تا به باطن پلید و عناد آنان با خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به ویژه با امیر مؤمنان علیه السلام پى برده شود:

1ـابن حجر عسقلانى از اسماعیل بن عیاش که گفت:از حریز بن عثمان شنیدم که مى‏گفت:این حدیث که مردم از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم روایت مى‏کنند که به على فرمود:«تو نسبت به من مانند هارون با موسایى»حدیث درستى است ولى شنونده اشتباه کرده است.گفتم:پس درست آن چیست؟گفت:به جاى«هارون»«قارون»بوده است. (37)

2ـحافظ محدث حسنى مغربى (در گذشته به سال 1380) گوید:ابو سعد استرآبادى در دمشق وعظ مى‏کرد،مردى برخاست و گفت:اى شیخ،نظرت درباره حدیث پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم :انا مدینة العلم و على بابها چیست؟وى لختى سر به زیر افکند،سپس سر برداشت و گفت:آرى،این حدیث را به طور کامل کسى نمى‏داند مگر آن کس که در اسلام صدرنشین باشد!پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرموده است:أنا مدینة العلم،و على بابها،و ابو بکر اساسها (پى و پایه آن) ،و عمر حیطانها (دیوارهاى آن) ،و عثمان سقفها.شنوندگان هم پذیرفتند و آن را بیانى زیبا و درست دانستند. (38)

دشمنان آن حضرت به این هم بسنده نکردند بلکه این را نیز افزودند که:و معاویة حلقتها (حلقه در آن) .یکى دیگر از آنان حدیث را چنین تحریف کرده است،گوید:مراد از«على»على بن ابى طالب نیست بلکه على از علو است،گویى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مى‏خواهد بفرماید:«در آن شهر بسیار بلند است»! (39) و علامه مذکور در ص 109 گوید:به جان خودم سوگند که این یک دسیسه و نیرنگ شیطانى است که مى‏خواهد بدین وسیله باب احادیث صحیح از فضائل عترت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بسته شود.

مؤلف گوید:بنگر که چگونه حدیث را وقتى تنها درباره فضیلت على علیه السلام است انکار مى‏کنند ولى هنگامى که ابو بکر و امثال او بدان ضمیمه مى‏گردند آن را مى‏پذیرند؟!آیا این جز از روى عناد با سرور اولیا و همسر با وفاى او فاطمه زهرا علیها السلام است؟

3ـحافظ محدث جوینى خراسانى روایت کرده است که:رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم عمامه سحاب خود را بر سر على بن ابى طالب علیه السلام پیچید و دنباله آن را از جلو و عقب او انداخت و فرمود:پیش بیا،پیش آمد،فرمود:عقب برو،عقب رفت،فرمود:فرشتگان (در جنگ بدر) به همین صورت نزد من آمدند. (40) و نیز از على علیه السلام روایت کرده است که فرمود:در روز غدیر خم پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم عمامه‏اى بر سر من نهاد و ادامه آن را بر دوشم افکند و فرمود:خداوند در جنگ‏بدر و حنین مرا به فرشتگانى مدد رساند که این گونه عمامه بسته بودند. (41)

حلبى در کتاب«سیره»آورده است:پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم عمامه‏اى داشت به نام«سحاب»،آن را به على علیه السلام بخشید،و بسا بود که على با آن عمامه از راه مى‏رسید و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مى‏فرمود:«على در سحاب نزد شما آمد»و منظور حضرت همان عمامه سحاب بود که به او بخشیده بود. (42)

منظور شیعه که مى‏گوید:«على علیه السلام در سحاب است»همین است و سخن درستى هم هست،نه آنچه عبد الکریم شهرستانى تحریف نموده و گفته است:شیعیان مى‏گویند:على در سحاب (ابر) مى‏آید و رعد صداى اوست و برق خنده او»! (43)

ابن منظور در لسان العرب ماده«عمم»گوید:عربها به مردى که آقایى یافته گویند:عمامه‏دار شد.و هرگاه بخواهند مردى را آقایى دهند عمامه بر سرش نهند.و مرد عمامه‏دار شد یعنى آقایى یافت،زیرا تاج عربها عمامه است،و هر جا که در عجم لفظ تاج را به کار برند در عرب لفظ عمامه به کار برده مى‏شود. (44)

این که در«المنار»گفته است:«در زبان عربى کلمه«نساء»درباره دختر به کار نمى‏رود به ویژه هنگامى که دختر شوهر داشته باشد،و بعیدتر آنکه مراد از«انفسنا»على رضى الله عنه باشد»سخن سستى است که در نظر محققان هیچ ارزشى ندارد،و شگفتا از کسى که از مفسران به شمار مى‏آید و شاگردانى در زمینه تفسیر داردولى سخنى مى‏گوید که در نظر اهل فن بسیار سست و بى‏ارزش است!و به نظر من این سخن از خود شیخ محمد عبده نیست بلکه از شاگرد و جمع کننده تفسیر او سید رشید رضاست که دشمنى با شیعه از خصوصیات اوست.گویى وى این آیه را ندیده و نخوانده است که مى‏فرماید:و ان کانوا اخوة رجالا و نساء فللذکر مثل حظ الانثیین... (45) یعنى«هرگاه وارثان میت چند برادر و خواهر بودند (پسر و دختر بودند) پسر دو برابر دختر مى‏برد».در این آیه کلمه نساء درباره دختران به کار رفته است و کسى در این باره اختلافى ندارد.

و نیز فرموده:یوصیکم الله فى اولادکم للذکر مثل حظ الانثیین فان کن نساء فوق اثنتین ... (46) در این آیه نیز کلمه نساء بر دختران اطلاق گردیده است.پس چگونه وى گفته است:هیچ عرب زبانى کلمه نساء را درباره دختران به کار نمى‏برد؟مگر قرآن به زبان عربى فصیح و روشن نیست؟چرا،او مى‏داند ولى دلبستگى به زمین و مادیات،و پیروى از هواى نفس او را بدین سخن کشانده است .و کسى را که خدا روشن نکند هیچ گاه روشن نخواهد شد.

اما این که گفته است:«بعیدتر آنکه مراد از انفسنا على رضى الله عنه باشد»نیز نارواست،زیرا واحدى نیشابورى که از عالمان بزرگ اهل سنت در قرن چهارم است از جابر روایت کرده که این آیه درباره اهل کساء نازل شده است.و گوید:شعبى گفته است:مراد از ابناءنا حسن و حسین،و از نساءنا فاطمه،و از انفسنا على بن ابى طالب رضى الله عنهم است. (47)

و ابن حجر هیتمى مکى گوید:از عبد الرحمن بن عوف روایت است که:چون رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مکه را فتح کرد به سوى طائف رفت و هفده یا نوزده شب آن‏را محاصره نمود،سپس به خطبه ایستاد و پس از حمد و ثناى الهى فرمود:«شما را به نیکى به خاندانم سفارش مى‏کنم،و وعده شما حوض (کوثر در قیامت) است.سوگند به آنکه جانم به دست اوست،یا نماز را به پا مى‏دارید و زکات مى‏پردازید یا مردى را که به منزله نفس من است به سوى شما گسیل مى‏دارم که گردن شما را بزند».آن گاه دست على بن ابى طالب رضى الله عنه را گرفت و فرمود:و او همین است. (48)

و حافظ خطیب خوارزمى گوید:از مطلب بن عبد الله بن حنطب روایت است که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به نمایندگان ثقیف هنگامى که حضور حضرت شرفیاب شدند فرمود:یا اسلام مى‏آورید یا خداوند مردى را که از منـیا مانند نفس منـاست بر سر شما برانگیزد... (49) و گوید:عائشه گفت:اى رسول خدا،بهترین مردم پس از شما کیست؟فرمود:على بن ابى طالب،او نفس من است و من نفس اویم. (50)

حافظ علامه گنجى شافعى در ضمن نقل حدیثى که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم درباره برخى اصحاب خود مطالبى فرمود گوید:فاطمه گفت:اى رسول خدا،نمى‏بینم که درباره على چیزى گفته باشى؟!فرمود:على نفس من است،آیا دیده‏اى که کسى درباره خودش چیزى بگوید؟ (51)

علامه مجلسى رحمه الله گوید:از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم درباره برخى از یارانش پرسیدند،حضرت مطلبى فرمود:کسى گفت:پس على چه؟فرمود:تو از من درباره مردم‏پرسیدى نه از خودم (و على خود من است) . (52)

و نیز گوید:رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم (در مباهله با نصاراى نجران) فرمود:خداوندا،این (على) نفس من است و نزد من همتاى با خود من است.خداوندا،این (فاطمه) زنان من است که برترین زنان جهان است.خداوندا،اینان (حسن و حسین) دو فرزند و نوه منند،پس من در جنگم با هر که اینان با او در جنگ باشند،و در صلح و سازشم با هر که اینان با او در صلح و سازش باشند. (53)

و در ذکر داستان جنگ احد نقل کرده که آن گاه که همه مردم گریختند و کسى جز على و ابودجانه سماک بن خرشه باقى نماند«پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم ابودجانه را فراخواند و فرمود :اى ابادجانه،تو هم بازگرد و من بیعتم را از تو برداشتم،اما على،پس او منم و من او.. . (54)

و گوید:رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:اى پسر ابى طالب،تو عضوى از اعضاى منى،هر جا من باشم تو هم همان جایى. (55)

علامه سبط ابن جوزى در داستان بنى ولیعه (قومى از عرب) از انس آورده است که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:بنى ولیعه یا دست بر مى‏دارند یا مردى را که مانند نفس خودم است به سوى آنان گسیل مى‏دارم که امر مرا در میان آنان اجرا کند،با جنگجویان بجنگد و فرزندان را اسیر کند.ابوذر گفت:ناگاه سردى کف دست عمر را بر پشت خود احساس کردم که گفت:به نظر تو مرادش کیست؟گفتم:مرادش تو نیستى،بلکه مردى است که کفش خود را پینه مى‏زند،على بن‏ابى طالب. (56)

قندوزى گوید:رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:على نسبت به من به منزله نفس من است،طاعت او طاعت من و نافرمانى او نافرمانى من است. (57)

حافظ گنجى از ابن عباس روایت کند که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:خداوند چهل هزار سال پیش از آنکه دنیا را بیافریند چوب ترکه‏اى آفرید و آن را در برابر عرش قرار داد تا آغاز مبعث من فرا رسید،پس نیمى از آن را جدا کرد و پیامبرتان را از آن آفرید،و نیم دیگر على بن ابى طالب علیه السلام است. (58)

حافظ محب الدین طبرى از براء بن عازب روایت کند که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:على با من به منزله سر من با بدن من است. (59)

علامه سید شریف رضى صاحب«نهج البلاغه»گوید:اگر کسى بپرسد معناى دعوت فرزندان و زنان روشن است،اما معناى دعوت انفس چیست؟زیرا معنا ندارد که انسان خودش را دعوت کند چنانکه درست نیست که خود را امر و نهى نماید.

پاسخ:عالمان و راویان همه بر این متفقند که چون نمایندگان نصاراى نجران نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم آمدند و در میان آنان اسقف (که ابو حارثة بن علقمه بود) و سید و عاقب و دیگر سران آنها حضور داشتند،میان آنان و رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم درباره مسیح علیه السلام سخنانى رد و بدل شد که در کتابهاى تفسیر مذکور است.. .چون پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم آنان را به مباهله فراخواند امیر مؤمنان على را در جلو و فاطمه را پشت سر و حسن را سمت راست و حسین علیهم السلام را سمت چپ خود نشانید ونجرانیان را به ملاعنه و نفرین در حق یکدیگر فرا خواند:آنان از بیم جان خود و از ترس پیامدهاى راستى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و دروغ خود به این کار تن ندادند.

روشن است که مراد از ابناء حسن و حسین علیهما السلام و مراد از نساء فاطمه و از انفس امیر مؤمنان علیه السلام است،زیرا در میان این گروه غیر آن حضرت کس دیگرى نبود که مصداق انفسنا واقع شود،و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نمى‏تواند مراد از انفسنا باشد زیرا معنا ندارد که انسان خودش را بخواند همان گونه که معنا ندارد خود را امر و نهى کند،و از همین رو فقیهان گفته‏اند:فرمانده نمى‏تواند تحت فرمان خود باشد،زیرا همیشه مقام فرمانده بالاتر از فرمانبر است،و اگر خودش هم فرمانبر باشد باید خودش از خودش بالاتر باشد،و این محال است.

از جمله چیزهایى که این مطلب را روشن مى‏کند روایتى است که واقدى در کتاب«مغازى»آورده است که:هنگامى که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از جنگ بدر باز مى‏گشت و اسیران مشرکان را به همراه داشت یکى از اسیران به نام سهیل بن عمرو به شتر رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بسته شده بود،همین که چند میل از مدینه دور شدند خود را از بند آزاد کرد و گریخت.پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:هر که سهیل بن عمرو را یافت او را بکشد.مسلمانان در جستجوى او شدند،خود پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم او را دید که در زیر درختى پنهان شده است،حضرت او را دستگیر کرد و دوباره به بند کشید و او را نکشت،زیرا آن حضرت تحت امر خود در نمى‏آمد و آن امر شامل خود حضرت نمى‏شد.آرى اگر یکى از یاران حضرت او را مى‏یافت واجب بود او را بکشد زیرا تحت فرمان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بود و باید به آن امر عمل مى‏کرد...

یکى دیگر از شاخه‏هاى این بحث روایتى است که از قاسم بن سهل نوشجانى رسیده است.وى گوید :من در مرو در برابر مأمون در ایوان ابو مسلم قرار داشتم و حضرت رضا علیه السلام نیز سمت راست وى نشسته بود.مأمون به من گفت:اى‏قاسم،کدام یک از فضائل صاحب تو (على علیه السلام) از همه بالاتر است؟گفتم:هیچ یک از فضایل او از فضیلت آیه مباهله بالاتر نیست،زیرا خداى سبحان در این آیه نفس رسول خود صلى الله علیه و آله و سلم و نفس على علیه السلام را یکى قرار داده است.مأمون گفت:اگر مخالف به تو بگوید:مردم،زنان و فرزندان را در این آیه شناخته‏اند و آنها فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام‏اند،و مراد از انفس هم تنها نفس رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم است،تو چه پاسخى دارى؟

ناگاه سیاهى جلو چشمم را گرفت و فضاى میان من و او تاریک شد و از سخن بازماندم و به هیچ دلیلى راه نیافتم.مأمون به حضرت رضا علیه السلام گفت:اى ابا الحسن،تو در این باره چه گویى؟فرمود:در این باره مطلبى هست که گزیرى از آن وجود ندارد.مأمون گفت:آن چیست؟فرمود :در این آیه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فراخواننده است و او نمى‏تواند خودش را فراخواند بلکه باید دیگرى را فراخواند.پس چون در این دعوت فرزندان و زنان معلومند و خود پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم هم نمى‏تواند مصداق انفس باشد،ناگزیر دعوت انفس متوجه به على بن ابى طالب علیه السلام مى‏گردد،زیرا شخص دیگرى در آنجا وجود نداشته است که بتواند مصداق انفس قرار گیرد.و اگر مطلب غیر این باشد معناى آیه باطل خواهد شد.در اینجا سیاهى از دیدگانم برطرف شد و دیده‏ام روشن گشت و مأمون لختى سکوت کرد آن گاه گفت :اى ابا الحسن،هرگاه پاسخ درست باشد اعتراضى باقى نمى‏ماند. (60)

در اینجا بحث از آیه مباهله را به پایان مى‏بریم و به آیه دیگرى درباره برترى امیر مؤمنان علیه السلام مى‏پردازیم.

پى‏نوشتها:

1ـسوره آل عمران/ .60

2ـجامع البیان 3/299.در این روایت نامى از على علیه السلام برده نشده و روایت ناقص است . (م)

3ـتفسیر در المنثور 2/ .38

4ـتفسیر کشاف 1/ .434

5ـسوره احزاب/ .33

6ـتفسیر کبیر 8/ .85

7ـتفسیر الجامع لأحکام القرآن 4/ .104

8ـتذکرة الخواص/ .18

9ـالبحر المحیط 2/ .479

10ـمسند 1/ .185

11ـتذکرة الخواص/ .18

12ـحدیث در تفسیر ابو السعود 2/47.و نیز ایشان بیانى جالب دارند در این که چرا پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از میان زنان و فرزندان و انفس،فاطمه و حسن و حسین و على علیهم السلام را انتخاب فرمود،گویند:انسان خردمند همیشه در هر کار به افراد زبده و متخصص و شایسته آن مراجعه مى‏کند،پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نیز مى‏بایست در دعا و مباهله،کسانى را برگزیند که شایستگى آن را داشته باشند و دعاى آنان در پیشگاه خدا ردخور نداشته باشد.لذا وقتى که خداوند به او دستور داد که زنان و فرزندان و کسانى را که به منزله جان تو هستند همراه خود ببر،پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بررسى نمود و در میان زنانى که به او منسوبند از همسران و دختران و دیگر زنان امت،کسى را عدیل و برابر حضرت زهرا علیها السلام،و در میان مردان امت کسى را عدیل و برابر على علیه السلام نیافت،لذا آن دو را تنها آورد،و در میان فرزندان نیز حسن و عدیل و نظیر او حسین علیهما السلام را به همراه آورد.این عمل پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم روشنگر آن است که در میان همه امت اسلامى از مرد و زن و کودک،هیچ کس عدیل و برابر آنان نبوده است و در پیشگاه خداوند شخصى آبرومندتر از آنان وجود نداشته است.

13ـر.ک تفسیر المیزان 3/223ـ .225

14ـتفسیر مراغى 3/ .174

15ـتفسیر کشاف 1/ .434

16ـالکلمة الغراء فى تفضیل الزهراء علیها السلام/ .3

17ـمطالب السؤول/ .7

18ـالصواعق المحرقة/ .157

19ـاین بخش نقل به معنا گردید.

20ـتفسیر کبیر 8/ .86

21ـدلائل الصدق 2/ .86

22ـالکلمة الغراء/ .5

23ـالمباهلة/ .101

24ـتفسیر المنار 3/ .322

25ـتفسیر کبیر 8/ .84

26ـسعد السعود/91.از حدیث مقدارى را که مورد نیاز بود نقل کردیم.

27ـظاهرا این سخن از جمع کننده تفسیر یعنى سید رشید رضاست نه از شیخ محمد عبده.

28ـسوره هود/ .17

29ـسوره اعراف/43 و .44

30ـسوره اعراف/43 و .44

31ـ«هدى السارى»مقدمه«فتح البارى»ص .231

32ـالعتب الجمیل على اهل الجرح و التعدیل/ .32

33ـهمان/ .55

34ـتذکرة الحفاظ 3/58 و .59

35ـتاریخ بغداد 3/ .231

36ـهمان 10/ .372

37ـتهذیب التهذیب 2/ .239

38ـفتح الملک العلى/156.گویند:«دروغگو کم حافظه مى‏شود»،این مردک فکر نکرده که شهر ساختمان نیست که پایه و سقف داشته باشد! (م)

39ـلسان المیزان 1/ .422

40ـفرائد السمطین 1/ .76

41ـفرائد السمطین 1/ .76

42ـالسیرة الحلبیة 3/ .369

43ـالملل و النحل/ .174

44ـاین بود پاره‏اى از عنادورزى برخى از اهل سنت با شیعه که به مناسبت سخن سید رشید رضا نقل شد،و مطالب بعد رد بر ادامه سخن رشید رضاست.

45ـسوره نساء/ .176

46ـسوره نساء/ .10

47ـاسباب النزول/ .68

48ـالصواعق المحرقة/ .126

49ـمناقب خوارزمى/ .81

50ـهمان/ .90

51ـکفایة الطالب/ .288

52ـبحار الانوار 38/ .296

53ـهمان 37/ .49

54ـهمان 20/ .107

55ـهمان 38/ .311

56ـتذکرة الخواص/ .39

57ـینابیع المودة/ .55

58ـکفایة الطالب/ .314

59ـذخائر العقبى/ .63

60ـحقائق التأویل 5/109.دلیل دیگر آنکه:اگر مراد از انفس خود رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم باشد،آوردن على علیه السلام کار بیهوده‏اى بوده است،زیرا وجود مقدس آن حضرت مصداق هیچ یک از موارد دعوت قرار نمى‏گیرد. (م)

امام على بن ابى‏طالب(ع) ص 285

احمد رحمانى همدانى

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد